بقا
عاشق
که در سرای فقر(بی نیازی)
و عشق یار
به انتظار یار می نشیند،
از تجلیات و تمنیات دنیا رها می شود؛
یعنی:
می سوزد
و می بازد
تا یار رخ بنماید
و راز از پرده برون افتد
و دل محرم شود
و آن چه نادیدنی بود،
نمایان شود
و چون بر اسرار آگاهی یابد،
از زر و سیم و ماهرو و هوس می گذرد
و یکپارچه خود را در اختیار خورشید قرار می دهد
تا از گرمای وجودش،
گرم شود،
ذوب شود،
هر آن چه یار خواهد شود؛
و به امید بودنِ همیشگی در کنار معشوق،
هر چه در تن و در سر دارد،
می درد
و می زداید
تا ذره شود،
هیچ شود،
تهی شود،
پوچ شود،
فنا شود
تا به توفیق بقا-
در کنار یار دست پیدا کند
در خورشید ممزوج شود
نور شود
شور شود
با عشق یکی شود
با روح ابدیت یکی شود
و زندگی جاودانه همراه با آرامش پیدا کند.